تأليفاتمعمار نامهمقالات

معمارنامه | مهدی سلطانی

معمارنامه | مهدی سلطانی

معمارنامه | اپیزود ۱

موبایلش زنگ می زند. چه زمان نامناسبی. داشت جایی از کتاب را می خواند که نوشته شده بود: “او در هندسه و عمارت یگانه دوران بود؛ لیک در نماز بامداد کاهلی می کرد. سستی استن دین است که در استن بناهای او افتاده است”.

کارفرماست. همان کارفرمایی که چند ماه است پول کاری که برایش طراحی کرده نمی دهد. دلیل قانع کننده ای (!) هم دارد. یادش نمی رود که چطور شیتهای طرح را در هوا تکان می داد و می گفت: ” من برای چند ورق کاغذ چه پولی بدهم!”. چاره ای ندارد باید جواب بدهد. بلکه دلش به رحم آمده و می خواهد حق -الزحمه- او را بدهد. خوب تا آخر ماه چیزی نمانده. اقساط عقب افتاده و… صدا از آنطرف بی مقدمه شروع می کند: مهندس! نماکار می گوید این سردر طرح، شدنی نیست! می خواهد طرح دیگری را جایگزین آن کند که قبلا جایی زده است.

عکسش را برایت می فرستم بزار تو تری دی نمای خودت ببینیم چطور می شود! پررویی در حد وقاحت. نمی شود که کار نکرد. نباید در نماز سستی کرد. قیمت دلار. رویاهای دانشجویی. معمار معلم. ظرف زندگی. نمای رومی. رساله عقب افتاده. مقالات داوری نشده. قصد مثنوی خوانی. خاطرات قونیه. چقدر می شود در تناقض زندگی کرد. میان چیزهایی که دوستشان داری و میان آنچه دروغ است و پستی. میان چیزهایی که می دانی درست است و میان آنچه به آن مجبوری. چرا میان آنچه که درست می داند و کاری که می کند اینقدر فاصله است. تا کجا می توان دو تکه زندگی

ادامه مطلب
نشریه پژوهش های برنامه ریزی شهری شماره 9

معمارنامه | اپیزود ۲

خاطرات اغلب او را می آزارند. حتی معدود خاطراتی که خوش اند. آنها تمام شدند و این دلیل خوبی برای ناخوشی است. یادش هست اولین روز دانشگاه. یک کاتر و یک تپه یونولیت. قرار بود حجمی بسازند. چه حجمی؟! کسی نمی دانست. برای چه؟ کسی نمی دانست. کاتر در دست گرفت که چیزی بسازد که نه می دانست چه است و نه می دانست قرار است به چه دردی بخورد. بعدها فهمید در معماری از این چیزها که با تف به نما می چسبانی و به هیچ دردی نمی خورد، زیاد است. اما آن موقع فکر نمی کرد چنین روند بی حساب کتابی بشود پایه ی ساختن چیزی. کاتر دستش را برید. عصبانیت دوتکه بودن تصوراتش از رشته معماری و کاتری که در دست داشت و یونولیتهای روی هم، البته که دستش را می لرزاند. یونولیت های بی شکل خون آلود، اولین تصور او از معماری بود. بعدها فهمید خیلی از بناهای بتنی هم به خون آلوده اند. هنوز هم کارفرما نمی داند چه می خواهد و برای چه می خواهد. آن موقع کارهایی نمرات خوب گرفتند که خاص (!) بودند. هنوز هم کارفرماها دنبال کار خاص اند. کسی نمی گوید خانه ای می خواهم که خانه باشد. همه می خواهند خانه شان خاص باشد. این خاص بودن بد دردی شده است…

ادامه مطلب
مجله علمی پژوهشی مرمت و معماری ایران شماره 19

معمارنامه | اپیزود ۳

معماری بنایی ساخته؛ نه هر بنایی! در مجلس عاشقان رقصیده؛ نه سماع، رسما والسی بی قواره کرده! شیخ معمار رسما او را کافر می خواند. کم مانده بگوید او را باید از سردر بنا آویخت یا جلوی آن شلاق زد. آخر به جای او قرار بوده شیخ مجلس را بگرداند. شاعر معمار شاکی است چرا که او قافیه و وزن عروضی هزار ساله را به باد داده است. فیلسوف معمار اما راضی است، آخر صاحب مجلس رفیق او بوده است. کسی نگفت زمین پر خرده شیشه بود. درست که راه می رفتی مثل رقص بود. کسی نگفت رقاص کارش رقص است، چه می کرد؟! کسی نگفت به آنها که رقاص را کوبیدند : گر تو بهتر می زنی بستان بزن. مگر خود کم فرصت مجلس گردانی داشتید که اکنون کفر رقاص می گویید.

…………………………………………..

معمارنامه | اپیزود ۴

هستند افرادی که خوب بلدند کاری بکنند و هستند افرادی که خوب بلدند که همان کار خوب را یاد بدهند! بعضی ها هم هر دو را بلدند و بعضی به هر دو نابلدند. درباره هر کاری این چهار دسته را می توان شمرد. اما در معماری هستند کسانی که از این چهار دسته جدایند. مثلا کسانی که بلد نیستند آن کار را بکنند اما فکر می کنند بلدند و یا کسانی که فقط بلدند یاد بدهند اما فکر می کنند به حکم اینکه یاد می دهند حتما بلدند که کار هم بکنند؛ غافل که این دو یکی نیست. بعضی هم هستند که چون کاربلدند و یاد نمی دهند، گمان می کنند که خیلی کاربلدند و کارشان خیلی درست است. دسته ای دیگر هستند که او از آنها بود. از آنهایی که بلد نبودند و یاد نگرفته بودند و می دانستند که بلد نیستند و یاد نگرفته اند و این دسته از بیشترین دسته ها بود. و او و آنها در میان این چهارگانه گیج و منگ در پی راه بودند و هدف. که نه راه پیدا بود و نه مقصد و همه جا را مهی سنگین فراگرفته بود… نه خیلی شاعرانه شد! راه را لجن غرور و نادانی انسان لجن زار کرده بود و مقصد را چندان تحریف کرده بودند که دیگر مقصد نبود (یعنی به قول هامون خود خودش نبود!) و او هر گام که پیش می رفت، جلو نمی رفت، فرو می رفت!

ادامه مطلب
مجله علمی پژوهش های باستان شناسی ایران شماره 16

 

 

معمارنامه | مهدی سلطانی
معمارنامه | مهدی سلطانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

1 × یک =

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا